پایان.....
در سکوتي سنگين از غم دوري يار بغض من مي شکند ،
همچو باران بهار مي نشيند روي يک بالش خيس اشک چشمان ترم بالشم در گوشم ،
مي سرايد شعري از غم دوري يار ، از غم بي مهري او به من مي گويد تو چه حالي داري ؟
که مرا مي شويي همه شب با گريه ,چيست اين چشمه اشک که ندارد پايان......
نظرات شما عزیزان: