غریبه

نمی بخشمت....بخاطر تمام خنده هایی كه از صورتم گرفتی....بخاطر تمام غمهایی كه بر صورتم نشاندی .....نمی بخشمت .....بخاطر دلی كه برایم شكستی .....بخاطر احساسی كه برایم پرپر كردی.....نمی بخشمت .....بخاطر زخمی كه بر وجودم نشاندی.....بخاطر نمكی كه بر زخمم گذاردی.... و می بخشمت بخاطر عشقی كه بر قلبم حك كردی محبت از درخت آموز كه حتی سایه از هیزم شكن هم بر نمی دارد.


به نام خدایی آفرید عشق را ...

 

به نام عشق که زیباترین سر آغاز است
هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است

جهان تمام شد و ماهپاره های زمین
هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است

هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت
که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است

پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق
کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است

به بام شاه و گدا مثل ابر می بارد
چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است

بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق
چرا که سنگ صبور است و محرم راز است

ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
کبوتری که زیادی بلند پرواز است ...

استاد عزیز آقای سعید بیابانکی


کلمات......

بی احساس ترین کلمه :بی تفاوتی است مراقب آن باش


 دوستانه ترین کلمه :رفاقت است از آن سوءاستفاده نکن


 زیباترین کلمه :راستی است با آن رو راست باش


 زشت ترین کلمه :دورویی است یک رنگ باش
 

 


حافظ....

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست

بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست

عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست


 


كاش مي شد ....

كاش مي شد بار ديگر سرنوشت از سر نوشت
 كاش مي شد هر چه هست بر دفتر خوبي نوشت
كاش مي شد از قلمهايي كه بر عالم رواست
 با محبت , با وفا , با مهربانيها نوشت
 كاش مي شد اشتباه هرگز نبودش در جهان
 داستان زندگاني بي غلط حتي نوشت
 كاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود
 كاين همه اي كاشها بر دفتر دلها نوشت
 

 


شعری عاشقانه از سعدی


شعری عاشقانه از سعدی :
تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباش


من از دست تو در عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالم نباشد

عجب گر در چمن برپای خیزی
که سرو راست پیشت خم نباشد

مبادا در جهان دلتنگ رویی
که رویت بیند و خرم نباشد


من اول روز دانستم که این عهد
که با من می​کنی محکم نباشد

که دانستم که هرگز سازگاری
پری را با بنی آدم نباشد

مکن یارا دلم مجروح مگذار
که هیچم در جهان مرهم نباشد


بیا تا جان شیرین در تو ریزم
که بخل و دوستی با هم نباشد

نخواهم بی تو یک دم زندگانی
که طیب عیش بی همدم نباشد


نظر گویند سعدی با که داری
که غم با یار گفتن غم نباشد

حدیث دوست با دشمن نگویی
که هرگز مدعی محرم نباشد


هم نفس....

هم نفس

 

 

یه مدته که نیستی دلم هواتو کرده

اتاقک قلبمو غمت اجاره کرده

 

شـباهـمش به یادت نگام به آسمونه

کی برگردی کنارم فقط خدا میدونه

این ساعت رودیواردیگه دیوونم کرده


میگه دیدی که رفتش هنوزم برنگشته

آخـه تـاکـی جـدایـی دیگـه طاقت نداره

ایـن دلـه خـسـته ی من همیشه بدمیاره

تموم کن این دوری رو بایه نگاه دوباره

چشام به یاده عشقت همش داره می باره

کاش میدونستی عشقم چقدر دله من تنگه

واسه چشای قهوه ایت وای که چقدر خوش رنگه

ناز نگاتو میخرم هرچقدر که باشه

ای که تموم زندگیم فدای اون نگاته

 


گاهی....


گاهی که دلم به اندازهء تمام غروبها می گیرد

چشمهایم را فراموش می کنم

اما دریغ که گریهء دستانم نیز مرا به تو نمی رساند

من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس

مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست

و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد


وقتی نگاهت غمگین است......

وقتی نگاهت غمگین است قطره های پشت شیشه هم بغض می کنند

نگاهت بی آواز است حتی باران هم شوقی برای بارش ندارد

وقتی لبخندت ماتمکده ی چشم های بارانی ات می شود چکاوک حتی در باران هم می میرد

وقتی نگاه زیبایت بی باران است دیگر آمدن بهار هم بهانه ای می شود برای فصل ها

مگر میشود غریب باران غم نگاهت را ت…حمل کند و آن را به تنهایی به دوش بکشد؟ وقتی صدای نگاهت دیگر مرا صدا نمی کند

دیگر هیچ بهانه ای برای لبخند نگاه من نیست

بگذار حداقل غم غمگینی نگاه تو را به دوش باران بکشم

می دانم نمی خواهی ولی بگذار سهیم غمگینی نگاهت باشم

صدای نگاهم که برای غم چشمانت می گرید پیشکش نداشتن من در دل بی انتهایت



از خویش خسته‌ام

 

هر چیزِ تازه در دلِ من می‌شود سیاه


هر رنگِ تازه در نظرم می‌شود تباه


هر روز می‌شکند ریسمانِ من


هر روز


پاره می‌شود ایمانم از گناه


چشماتو باز نکن......

 


چشاتو وا نکن اینجا ، هیچ چی دیدن نداره
صدای ِ سکوت ِ لحظه ها ، شنیدن نـداره
توی آسمونی که کرکسا پرواز می‌کنن

دیگه هیچ شاپرکی ، حس ِ پریدن نداره
دستای نجیب ِ باغچه ، خیلی وقته خالیه

از تو گلدون ، گلای کاغذی چیدن نداره
بذا باد بیاد ، تموم ِ دنیا زیر و رو بشه

قلبای آهنی که ، دیگه تپیدن نداره
خیلی وقته ، قصه ی اسب ِ سفید ، کهنه شده

وقتی که آخر ِ جاده‌ها رسیدن نداره
نقض ِ قانون ِ آدم‌بزرگا جـُرمه ، عزیزم

چشاتو وا نکن ، اینجا هیچ چی دیدن نداره
دوست دارم
سر به روی شانه های مهربانت می گذارم

عقده دل می گشایم گریه بی اختیارم
از غم نامردمی ها بغض ها در سینه دارم

شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم

خالی از خودخواهی من برتر از آلایش تن
من تو را والا تر از من برتر از من دوست دارم

عشق صدها چهره دارد عشق تو آینه دار عشق
عشق را در چهره آینه دیدن دوست دارم

در خموشی چشم ما را غصه ها و گفتگو ها ست
من تو را در جذب محراب دیدم دوست دارم

در هوای دیدنت یک عمر در چله نشستم
چله را در مقدم عشقت شکستن دوست دارم


در خویش خسته‌ام!....



در خویش خسته‌ام!

تکرار می‌شود همه‌ی لحظه‌های درد
دیگر ستاره‌های یخی نیز رفته‌اند

ماه از درونِ شب به زمین فحش می‌دهد
تکرار می‌شود همه‌چیزی به رنگِ زرد

بنگر؛ آغوشِ خنده به رویم شکسته‌است
از شاخه‌های درختی که کشته شد

تابوتِ مردنِ پرواز” زنده‌است
دیگر همیشگی شدنِ شعر مرده‌است.
٭

 


مــــن و یــــــــاد تـــــو......

 

مــــن و یــــــــاد تـــــو
بـه سـاز عشـق مـی چـرخـم بـه بـاغ سبـز چشمـانـت بسـاط گـــل بـه لـب دارم بیفشـــــانـم بـه دامـــــــانـت؟ ….

تمــــام شهــر خـوابیــده ، مـن بــه یــاد تــــــــو بیــــدارم

سـراپــا چشــم دیــــــدارم کــه شــب تــابــد ز مـژگـانـت

خیــال عــاصیـــم امشــب ، امیــد دسـت گـرم تـــوسـت

چـه خـوش بخشیـده رویــایــی بـه مـن لبخنـد پنهــانـت

بـه هــــــم زد یـک نـگــاه تـــــو شـکــوه شهـــــرک دل را

چــه کــاری کـرده ای بـا دل بـگــو جــانــم بــه قــربـانـت؟

چـه بـنــوازی چـه نـنــوازی غــرورم سهــم قـلـــــب تـــــو

 

تــن و دل را بـپـیـچــم در حـــریــر عشـــــــق ســـــوزانـت


لمس کن.....

 

لمس کن کلماتی را
که برایت می نویسم

تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست...
تا بدانی نبودنت آزارم می دهد...

لمس کن نوشته هایی را
که لمس ناشدنیست و عریان...

که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد
لمس کن گونه های خیس از اشکانم را...

 

 


Weblog Themes By Pichak

نويسندگان

لینک های مفید

درباره وبلاگ


مــزرعـه را.. ملـــخ هــا جــویــدنــد ! و مــا .. بــــرایِ کـلاغهــا “متـــرسک” سـاختــــیم ! و ایـن بــود ، شــروعِ جـــــهالــت …!

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 90
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1



ابزار پرش به بالا

كد موسيقي براي وبلاگ

  • قالب وبلاگ
  • راکت