نسزين بهجتي
روز اول مهر
( نسرین بهجتی )

کودکی 50 ساله ام
و مادرم نیست که در روزاول مهر
مرا کشان کشان
با گریه های که آخرین قهقه بلند زندگیم بود
با روپوش آفتابی به دبستان ببرد
و سالها بجای من جریمه هایم را
یک خط درمیان
با خط کودکانه بنویسد
کودکی 50 ساله ام
کاپیتانی با صد مدال و نام و نشان
که بزرگترین افتخارش این است
یک روز دلچسپ پائیزی
معلمش کنار تخته سیاه
به او مهربان نگاه کرد و گفت
دختر سبزه نوبت توست
که گچ را از دفتر بیاوری
کودکی 50 ساله ام
و امروز میدانم که چرا حسنک
به وقت دمیدن خورشید به افق کوههای مغرب
همیشه دیر به خانه می رسید
و همچنین می دانم
که امروز شنگول و منگول
گرگ پیر را فریب می دهند
نه گرگ شنگول و منگول را
و مادر حبه انگور گرگ را نمی راند
بلکه با گرگ نسکافه می خورد !
کودکی 50 ساله ام
و هیچ چیز صورت اصلی
مسئله را عوض نمی کند
من میخواهم با روپوش آفتابی
اول مهر به دبستان بروم
( نسرین بهجتی )
روز اول مهر
( نسرین بهجتی )

کودکی 50 ساله ام
و مادرم نیست که در روزاول مهر
مرا کشان کشان
با گریه های که آخرین قهقه بلند زندگیم بود
با روپوش آفتابی به دبستان ببرد
و سالها بجای من جریمه هایم را
یک خط درمیان
با خط کودکانه بنویسد
کودکی 50 ساله ام
کاپیتانی با صد مدال و نام و نشان
که بزرگترین افتخارش این است
یک روز دلچسپ پائیزی
معلمش کنار تخته سیاه
به او مهربان نگاه کرد و گفت
دختر سبزه نوبت توست
که گچ را از دفتر بیاوری
کودکی 50 ساله ام
و امروز میدانم که چرا حسنک
به وقت دمیدن خورشید به افق کوههای مغرب
همیشه دیر به خانه می رسید
و همچنین می دانم
که امروز شنگول و منگول
گرگ پیر را فریب می دهند
نه گرگ شنگول و منگول را
و مادر حبه انگور گرگ را نمی راند
بلکه با گرگ نسکافه می خورد !
کودکی 50 ساله ام
و هیچ چیز صورت اصلی
مسئله را عوض نمی کند
من میخواهم با روپوش آفتابی
اول مهر به دبستان بروم
( نسرین بهجتی )
نظرات شما عزیزان: